لحظه و نحوه شهادت شهید حسینی محراب
در کربلای 5 هم موج دوم بودیم در شب اول عملیات سردار منصوری آقای ایافت و آقای یعقوب نظری طرح عملیات و جمع دیگری از دوستان همه مجروح شیمیایی شده بودند .
برای دیدن بقیه مطالب به ادامه مطلب بروید :
هنوز وارد عمل نشده بودیم محراب هم شیمیایی شده بود در واقع از مسئولین لشکر من با سردار ناصری تنها شده بودیم عملیات هم شروع و ما وارد عمل شده بودیم تنهایی هم خیلی سخت بود. در همان مرحلة اول یا روز اول دوم که به کارگیری شدیم در واقع من هم پشتم ترکش خورد و مجروح شدم ولی با همان مجروحیت که عفونت هم کرده بود به هر صورت کج دار و مریض اداره می کردیم گوشه و کنار از پرسنلی آقای همت آبادی و ستار سردار ناصری هم کمکهای عملیاتی می گرفتیم یک روز درگیری در خط خیلی شدید شده بود و هر کس را هم به عنوان مسئول محور می فرستادیم در خط شهید می شد ما کاووسی را فرستادیم و بعد از نیم ساعت شهید شد مانده بودم که چه کسی را بفرستم فرمانده تخریب را فرستادم او هم شهید شد. یک دفعه در خرمشهر با ما تماس گرفتند که آقا یک کسی آمده به اهواز می خواهد به آنجا بیاید و می گوید من کشمیری هستم من فهمیدم که این سید علی کشمیری هست. او خیلی در منطقه بود. این را هم می دانستم که تازه ازدواج کرده است.گفتم: بگویید لازم نیست در اهواز باشد یک ساعت بعد تماس گرفتند و گفتند: آقای کشمیری می گوید: می خواهم به آنجا بیایم. دوباره گفتم: نه بگویید باشد. لازم نیست بیاید بعد از نیم ساعت وارد قرارگاه شد به محض اینکه او وارد شد همزمان نفر سومی که مسئول محور قرار داده بودیم رسید ایشان وارد سنگر شد و گفت: حاج حبیب، دیگر ما را نمی شناسی هر چه می گویم کشمیری هستم می گویی بماند. گفتم: نه می شناختمت ولی اوضاع خوبی نیست تو هم تازه همسرت را عقد کردی خلاصه شهید می شوی. گفت: من آمدم شهید بشوم کجا باید بروم. لباسش مانند لباس نظامی نبود من بادگیری که کنارم بود به او دادم و گفتم: همین را بپوش. یکی از بچه های اطلاعات را صدا زدم و گفتم: ایشان را نسبت به محور توجیه کن همچنین به مسئولین محور معرفی کن. در ادامة عملیات گفتم: ضمن اینکه نیروها را سازمان می دهید . سرپل را تأمین کنید اگر نتوانستید شب این کار را انجام دهید گفت: باشد. رفت و خط را تحویل گرفت. سپس اعلام کرد که توجیه شدم. اول شب گفت: حالا دارم برای تأمین سرپل می روم بعد از چند دقیقه ای با ما تماس گرفتند که درگیر شده اند و سید علی کشمیری به شهادت رسیده است. من خیلی دست تنها بودم به حدی که خودم مجبور شده و به خط آمدم و فردا صبح دقیقاً بعد از نماز صبح که خورشید بیرون آمده بود من پشت خط بودم که دیدم بی سیم از قرارگاه با ما تماس گرفت و گفت: محراب هم آمده و این جا هست با بی سیم با هم صحبت کردیم گفتم: چطوری چشمهایت باز شده_ شیمیایی شده بود_ گفت: بالاخره باز شده ولی مثل خون قرمز است ولی دیدم شما تنهایی یک عینک دودی به ما داده اند که به چشم زده ایم من پیش شما می آیم گفتم: پس همانجا باش من خیالم راحت تر است. گفت: نه می خواهم آنجا بیایم . گفتم: اگر می خواهی بیایی با یکی از بچه های اطلاعات بیا ایشان یک بی سیم هم برداشته بود و روی فرکانس بسته بود که در مسیر با ما تماس بگیرد و ما راهنمایی اش کنیم. که همدیگر را پیدا کنیم. بوسیله یک موتور به اتفاق یکی از بچه های اطلاعات آمدند وقتی به سمت ما می آمدند یک تماسی با بی سیم داشت ارتباطمان برقرار شده بود. گفت: داریم می آییم به جایی رسیدیم که من وقتی داخل سنگر روی بازی پشت خاکریز نشسته بودم صورتم را برگرداندم موتور را دیدم که در یک لحظه دارد می آید و دو نفر هم سوار هستند و همان عینک دودی هم که می گفت به چشمانش زده بود و پشت موتور بود. چفیه اش هم به گردنش بود در همین حین نگاهش می کردم مثلاً 50 متر به ما مانده بود. یکی از قارقارکهای عراق رسید بالای سر اینها یکسری بمب مستقیم روی موتور انداخت که هر دو نفرشان به شهادت رسیدند. سپس برادرش علی به آنجا آمد. ما رفتیم که محل حادثه را ببینیم آثاری ، چیزی از محراب پیدا کنیم. از مجموع بدن محراب و دوستش و موتورش توانستیم یک چیزی مثلاً دو کیلو پوست جمع کنیم. به این شکل محراب عزیز هم به کاوه پیوست.
علی صلاحی ( همرزم شهید بزرگوار )
سلام
اگه محصل هستی توصیه میکنم حتما به اولین انجمن تخصصی درسی ایران یه سری بزنی و از مزایای اون استفاده کنی.
اگه سوال یا مشکل درسی هم داری میتونی عضو بشی و سوالتو اونجا مطرح کنی تا اساتید آموزشی جوابتو بدن