درست در زمانی که مردم ایران در ایام سالروز داغدار شدنشان ( شهادت دانشمند هسته ای استاد شهید علی محمدی) به خاک عزای دو عزیز دیگرشان شهید رضایی نژاد و احمدی روشن نشسته بودند که، از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران بوق و ساز دوقول افتخار اصغر فرهادی شنیده می شد و من گیج نشسته بودم که دل جویی امام خامنه ای از خانواده و دختر بچه و پسر بچه های این شهدا را باید ببینم و اشک بریزم یا خرکیف شدن صدا و سیما و یا پشتک زدن فری در برنامه هفت را ببینم و بخندم، یا گریه کنم.
اصغر فرهادی جاییزه اش را از دست کسانی گرفت که معتقدند برای جلوگیری از حرکت شتابان مردم ایران ، از حربه ترور فرماندهان و دانشمندان هسته ای و نظامی بایداستفاده کنند.
جناب آقای فرهادی ما دُم خروس و اشک تمساح تورا باور کنیم یا قسم حضرت عباست را ؟!
تقدیم کردن اون آهن پاره را قبول کنیم و یا وطن فروشی ات را ؟!
آقای فرهادی حکایت کار شما مثل ملکه انگلیس شده که بخاطر حقوق حیوانات در جاده یک ساعت توقف می کند و بعد به راحتی برای حفظ منافع اش خون کودکان هندو ، افغان و آفریقایی و عراقی و... را به راحتی میریزد.
اون تیپی که شما زده بودید و اون زبانی که شما نطق می فرمودید گویای اصالتتان بود یا حقارتتان؟
آقای ضرغامی، بچه حزب الهی نازی آباد؛ مردم چقدر باید خون ببینند و خون دل بخورند؟!